گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سعیدا

گذشتم از می و از صاف و درد و شیشه و جام

که هر سه بی ته و بی حاصلند و بی انجام

به شر مبایعه کردن به آب دادن خویش

نه کار اهل حضور است مرد خیر انجام

تو را چو دیگ ز خامی به جوش می آرد

شراب ناب بود گرچه همچو نقرهٔ خام

نه خانقه نه خرابات می روم دیگر

که من گذشته ام از لطف خاص و صحبت عام

گذشتم از می و ساقی خدا گواه من است

که هر دو عهد شکستند با من ناکام

چه سود از این دو حریف به صد حریف روی

که نی ز خاص حذر می کنند و نی از عام

به دوستان زبانی بس است این که به دل

سلام می کنم و می دهم جواب سلام

ز بی وفایی ساقی دلم ز می بگرفت

وگرنه فرق ندانم من از حلال و حرام

کجاست شرم به این دلبران هرزه نگاه

که گه درون دل و گاه می روند به بام

بزن سبو به سر خم به شیشه پا مگذار

که نسبتی است به دل شیشه را در این ایام

چه کافری است سعیدا که چون از او پرسی

نه حق شناسند و نی بت شناسد و نی رام