گنجور

 
سعیدا

دانی چه بود بادهٔ گلگون ز رگ تاک

لعلی است که کردند برون از جگر خاک

جز پاک نیندیشد و جز پاک نبیند

در هر که بود دیدهٔ غمناک و دل پاک

صد شیوه به هر چشم زدن باز نماید

دلگیر نگردد کس از آن چشم غضبناک

بی خون جگر فهم سخن را نتوان کرد

هر چند که دلسوز بود شعلهٔ ادراک

آویخته صد حلقهٔ جان بر سر هر مو

دل در چه شمار است در آن حلقهٔ فتراک

صحرای فراق و ره آن کوی سعیدا

دشتی است بلا خیز و طریقی است خطرناک