گنجور

 
سعیدا

بسکه دلگیرم ز چین گوشهٔ ابروی خلق

روی خود را هم نمی بینم دگر چون روی خلق

تلخ دارد کام دل شیرین زنانی های دور

بوی حنظل می رسد هر دم ز دستنبوی خلق

از جهان بی کشتی همت گذشتن مشکل است

می رود در راه دنیا بسکه آب از روی خلق

در زبان ذکر است در دل فکر دنیای دنی

روی ظاهر سوی خالق روی باطن سوی خلق

ترش گردیده است بس پیشانی مردم ز بخل

سرکه می ریزد به جای آبرو از روی خلق

دور شو از صحبت ابنا سعیدا هوش دار

تا مبادا با تو هم تأثیر سازد خوی خلق