گنجور

 
سعیدا

چه غم از قبله و از قبله نما دارد عشق

که به هر گردش دل رو به خدا دارد عشق

آفتاب چو رخ ماه جبینی همراه

آسمان چون خم زلف تو دو تا دارد عشق

ما که آشفته تریم از گل صد برگ دگر

شورش بیهده ای بر سر ما دارد عشق

در دل مردمک دیدهٔ مورش رقصی است

بر سر هر مژه ای نشو و نما دارد عشق

تا به معشوق چه زنجیر و چه زلف و کاکل

پس ز اثبات نسب سلسله ها دارد عشق

عشق، شب باز و فلک پردهٔ عالم شب تار

کس چه داند که در این پرده چه‌ها دارد عشق؟

خانهٔ ناز سعیدا دل درویشان است

چشم بر کاسه و بر دست گدا دارد عشق