گنجور

 
سعیدا

به دلی سخت و دلی نرم نظر دارد عشق

به نگاه از دل فولاد گذر دارد عشق

هر کجا پای نهد جای محبت خالی است

منزل و خانه به هر کوه [و] کمر دارد عشق

گفت نرگس که به چشمم بنشین لاله شنید

سر فرو کرد که نی جای به سر دارد عشق

می کشد می شکند می کشد و می سوزد

گر جهان یک طرف افتد چه خطر دارد عشق

نی همین دست به تاراج غریبان دارد

آسمان را چو زمین زیر و زبر دارد عشق

تا محبت نبود اهل محبت نشوی

هر کجا هست دلی خوب خبر دارد عشق

گه به یک عیب دو صد فضل عطا می سازد

نی همین سعی به پاداش هنر دارد عشق

عقل در کار جهان است سعیدا شب و روز

لیک بیرون ز جهان کار دگر دارد عشق