گنجور

 
سعیدا

نیست گل الفتی در چمن اختلاط

بوی جفا می دهد یاسمن اختلاط

باد صبا از حسد آمد و صد چاک کرد

غنچه که پوشیده بود پیرهن اختلاط

بر در هر سفله ای هرزه داریی مکن

می شودت اختلاط راهزن اختلاط

عیب تو را یک به یک می کند افشا به خلق

پردهٔ فانوس توست پیرهن اختلاط

نیست سعیدا مرا با دل جمع الفتی

گل چه وفا دیده است از چمن اختلاط