سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۰

نامهٔ شوق چو املا کنمش بر کاغذ

چشم بندم که ز اشکم نشود تر کاغذ

حرف از زلف و رخ دوست نمودم انشا

قلمم دستهٔ گل گشت و معنبر کاغذ

مهر دل کردم و با رشتهٔ جان پیچیدم

تا نیفتد به ره از بال کبوتر کاغذ

یاسمن را نبود بار تعلق بر دوش

به ره آورد بهارش زده بر سر کاغذ

خال و خط کردن نهان زیر نقابی گفتم

همچو مشکی است که پیچیده بود بر کاغذ

در کتابت خط خوش باید و اشعار لطیف

حاجت مسطر و جدول نبود بر کاغذ

گر بود پادشه عصر ز معنی آگاه

بهر دیوان سعیدا کند از زر کاغذ