گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سعیدا

دیدم به چشم سر، که سکندر نشسته بود

در چنگ انفعال دلش ریش و خسته بود

آیینه اش ز پای ستوران نمود روی

او دل مثال آینه ز آیینه شسته بود

احوال ملک [و] حشمت دارا ز من بپرس

جم بر زمین فتاده و جامش شکسته بود

دیدم به نقش ساده بتی سجده می نمود

دی زاهدی که نقش به دیوار بسته بود

آخر به زلف یار سعیدا اسیر شد

با آن که صید زیرک از دام جسته بود