گنجور

 
سعیدا

ای خوش آن روز که دل در خم گیسوی تو بود

در غم روی تو آشفته تر از موی تو بود

دل به هر تار سر زلف تو می زد چنگی

چه کند شاهد عادل به میان روی تو بود

آن که آتش به جهان در زد و عالم را سوخت

گفتگوی رخ زیبای تو و خوی تو بود

بوی کردم گل و از کار شدم صبحدمی

ظاهراً در نفس باد صبا بوی تو بود

کی نظر جانب آهوی حرم تیز کند

هر که یک روز هواخواه سگ گوی تو بود؟

یاد آن روز که سودای سر زلف تو داشت

دل آشفته سعیدا گل شب بوی تو بود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode