گنجور

 
سعیدا

هر آن تنی که گرفتار پیرهن باشد

چو مرده ای است که او زنده در کفن باشد

گل از طراوت آب و هواست خندان روی

شکفتگی نه به اندازهٔ چمن باشد

میان نفس [و] خرد گفتگوی ملک وجود

همان حدیث سلیمان [و] اهرمن باشد

دل مرا سخن عشق زنده ساخته است

نمیرد آن که دلش عاشق سخن باشد

چو آفتاب سیه قطعه ای است از شب تار

هر آن دلی که گرفتار جان و تن باشد

ز بسکه از دل و جان دوستم به خلق خدا

محب خویش سعیدا رقیب من باشد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode