مکن باور که نفس از جا ز سستی برنمیخیزد
صدای پای این سرکش ز چستی برنمیخیزد
دل اهل فنا جز خویشتن غیری نمیداند
که از آیینه نقش خودپرستی برنمیخیزد
مدان آشفتگان خاک، لب از خامشی بستند
فغان در گنبد گردون ز پستی برنمیخیزد
شکست دل برد بر اوج گردون نالهٔ دردت
که این جسم لطیف از تندرستی برنمیخیزد
غبار جسم خاکی را به آب چشم خود بنشان
که گر طوفان شود این گرد هستی برنمیخیزد
سعیدا را مگو دیگر برون شو از حریم دل
که این افتاده ز این در تا تو هستی برنمیخیزد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.