گنجور

 
سعیدا

دیدهٔ غفلت گشا دریاب فیض نور صبح

می شوی خورشید عالم چون شوی منظور صبح

خفته در آغوش مطلوبی ز رویش بی نصیب

گشته ای از تیره بختی همچو شب مهجور صبح

پاک می سازد کسی را از هوس موی سفید

مشک شب بر هم خورد هر گه دمد کافور صبح

در جوانی خدمت پیری گزین چون شب شود

کس نمی آید برون از خانه بی دستور صبح

هست تأثیری عجب صافی ضمیران را به دم

چون شبی را روز می سازد دم مأمور صبح

با وجود ضعف پیری بر جوانی غالب است

نیست شب را طاقت سرپنجه ای با زور صبح

کعبه از عصمت محل سجده گاه خلق شد

شد خراب از بی حجابی خانهٔ معمور صبح

پاس وقت سینه صافان بر سعیدا واجب است

شمع می گرید برای خاطر مسکور صبح