گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سعیدا

جوهر تیغی که من بر آن کمر می‌بینمت

سبزهٔ خاک شهیدان تا کمر می‌بینمت

خنده کردی و تبسم آن دهان تنگ را

حقهٔ لعل پر از در و گهر می‌بینمت

تا کجا پا را حنایی کرده بیرون آمدی

باز از خون شهیدان دست تر می‌بینمت

جزو [و] کلی را که گنجد در خیال آدمی

خود تو می‌دانی که از آن بیشتر می‌بینمت

همچو عمر عاشقان بی‌قرار و بی‌شکیب

گاه از نزدیک دوری در گذر می‌بینمت

از محالات است دیدن با نظر روی تو را

خوش محال است این که من عین نظر می‌بینمت

دید جانان بی سر و پایم به کوی خویش گفت

چون نگاه حیرتی بی بال و پر می‌بینمت

باز ای کاکل مگر گرد سرش گردیده‌ای

در نزاکت خوب‌تر از مشک تر می‌بینمت

می‌روم گاهی ز خود گه باز می‌آیم به خود

گاه در خود گاه در جای دگر می‌بینمت

در خراباتم سعیدا دید هشیاری و گفت

با وجود مفلسی‌ها معتبر می‌بینمت