گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سعیدا

رخ نمودی و جهان در نظرم دیگر گشت

قصد جان کردی و هر مو به تنم خنجر گشت

داد و فریاد ز دست دل چون آینه ات

هر که از من سخنی گفت تو را باور گشت

تا شود در هوس عشق تو انگشت نما

ماه، ابروی تو را دید و از آن لاغر گشت

هر نهالی که به خوناب جگر پروردم

سبز شد برگ برآورد ولی بی برگشت

دور ما آمد و زاهد به خودش می پیچد

دور عمامه به سر آمد و دوران برگشت

مرده دل درد طلب را نشناسد هرگز

هر که جان داشت کی از راه محبت برگشت؟

ز آتش داغ سعیدا چه خبر در عالم

که نهان در ته پیراهن خاکستر گشت