گنجور

 
صائب

فرهادم و ثبات قدم هست پیشه ام

ناخن دوانده در جگر سنگ تیشه ام

از بخت شور در نمک آبم چو مغز تلخ

می روترش کند چو درآید به شیشه ام

از ناخن آب دشنه الماس برده ام

فرهاد را به کوه جهانده است تیشه ام

 
 
 
سیدای نسفی

افلاک را گداخت دل صبر پیشه ام

می گیرد انتقام خود از سنگ شیشه ام

از مرگ همدمان دل سنگ آب می شود

خون می خورد به ماتم فرهاد تیشه ام

بر خاکسار محنت دنیا چه می کند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه