کاکل او درهم است از شورش سودای خویش
از پریشانی ندارد زلف او پروای خویش
نشأه مستی ز عمر جاودانی خوشترست
خضر و آب زندگانی، ما و ته مینای خویش
در میان هر دو موزون آشنایی معنوی است
سرو تا بالای او را دید جست از جای خویش!
برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.
کاکل او درهم است از شورش سودای خویش
از پریشانی ندارد زلف او پروای خویش
نشأه مستی ز عمر جاودانی خوشترست
خضر و آب زندگانی، ما و ته مینای خویش
در میان هر دو موزون آشنایی معنوی است
سرو تا بالای او را دید جست از جای خویش!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این ابیات به توصیف حال و هوای خود میپردازد. او از پریشانی و درهم بودن کاکلش صحبت میکند که نشان از شور و شوق درونیاش دارد. این پریشانی به خاطر مشغولیتهای ذهنیاش است و روحی آزاد و بیپروا دارد. او به زندگی جاودانی و شادابی اشاره میکند و آن را از آب زندگی و خضر میداند. همچنین، در این میان، به معنای عمیق و آشنایی بین آدمها اشاره میکند و احساس میکند که در حرکتی به سمت رهایی و آگاهی معنوی قرار دارد.
هوش مصنوعی: موهای او به خاطر هیجان و اشتیاقی که در دل دارد به هم ریخته است و از این بینظمی ابایی ندارد.
هوش مصنوعی: بهتر است که لحظههای شاداب و پرنشاط زندگی را تجربه کنیم تا اینکه به دنبال جاودانگی و بینهایت باشیم. زندگی و خوشیها، مانند آب حیات، برای ما مهمتر از هر چیزی هستند.
هوش مصنوعی: در هر دو طرف یک ارتباط عمیق معنوی وجود دارد. سرو که به جلوهگری خود ادامه میدهد، از جای خود حرکت میکند و به بالای خود نظر میافکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ما به فریاد آمدیم از ناله شبهای خویش
پرسشی میکنز رنجوران شب پیمای خویش
با همه خندان لبی بر من بگرید شمع جمع
گر برو پیدا کنم این سوز ناپیدای خویش
من که بیقیمت نرم پیش کسان از خاک راه
[...]
کوهکن چون بر نیامد با دل خود رای خویش
عاقبت از عشق شیرین تیشه زد بر پای خویش
کاش من بودم بجای کوهکن در بیستون
تا به آهی برگرفتم کوه را از جای خویش
گر تو ای بت آتشم در جان زنی چون برهمن
[...]
بید مجنونم سر خود دیده ام در پای خویش
گر زنند آتش نمی جنبم چو شمع از جای خویش
کاسه گردابم و ابر طمع جو نیستم
می دهد چشمم به مردم آب از دریای خویش
می زنم بر استان اهل دولت پشت پا
[...]
بیخلل نگذاشت گل را صنعت اجزای خویش
بهر مینا سنگها زد کوه بر مینای خویش
هرزه باید تاخت عمری در تلاش عافیت
تا توان از سیر زانو تیشه زد بر پای خویش
هر نفس آوارهٔ فکر کنار دیگریم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.