سرو را از جلوه مستانه از جا میبرد
خنده او تلخکامی را ز صهبا میبرد
قسمت سوداگر بیتالحزن دست تهی است
صرفه سودای یوسف را زلیخا میبرد
برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.
سرو را از جلوه مستانه از جا میبرد
خنده او تلخکامی را ز صهبا میبرد
قسمت سوداگر بیتالحزن دست تهی است
صرفه سودای یوسف را زلیخا میبرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هجر رویت آب چشم ما به دریا میبرد
بوی زلفت صبحدم بادی به هرجا میبرد
وعده وصلم دهد چشمت به ابرو هر شبی
باز میبینم که همچون زلف در پا میبرد
نقطهٔ خال سیاهت را ببین بر گرد لب
[...]
جوش سودای غم دل پایم از جا میبرد
شاقی آن شربت کرم فرما که سودا میبرد
هرکه عاشق گشت همچون ذره از پستی برست
کار او را آفتاب عشق بالا میبرد
بس که میگردم چو مجنون دور از آن چابکغزال
[...]
عقل را از مغز بیرون داغ سودا میبرد
جذبه خورشید شبنم را به بالا میبرد
نوبهار مغفرت از مشرب ما سرخروست
ابر رحمت آب از پیمانه ما میبرد
کی چو بیدردان نوید وصلم از جا میبرد
میشود خون گر دلم نام تمنا میبرد
عقل زاهد میکند گر ترک این سودای خام
جنس بالا دستی از بازار مینا میبرد
عشق یوسف را چراغ بزم زندان میکند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.