گنجور

 
صائب تبریزی

راحت و محنت عالم به هم آمیخته است

گوهر تجربه در خاک سفر ریخته است

هر کجا خار و گلی دست و گریبان بینی

حسن و عشق است که با یکدگر آمیخته است

برگرفته است ز خاکستر دوزخ مشتی

نقش پرداز جهان رنگ سفر ریخته است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خواجوی کرمانی

شامش از صبح فروزنده در آویخته است

شبش از چشمه ی خورشید برانگیخته است

گوئیا آنک گلستان رخش میآراست

سنبل افشانده و بر برگ سمن ریخته است

یا نه مشاطه ز بیخویشتنی گرد عبیر

[...]

سیدای نسفی

نگه مست تو کار عجب آموخته است

خاک میخانه و مسجد به هم آمیخته است

شیخ سجاده به بیرون درآویخته است

دل محراب ز قندیل فرو ریخته است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه