گنجور

 
 
 
سوزنی سمرقندی

باز دیگر ره دل من دلبری جانان گرفت

باز کاری کان بلا بد بر دل و بر جان گرفت

باز بیچاره دلم در جور آن دلبر بماند

باز مسکن جان مسکین کوی آن جانان گرفت

جان و دل را از من آن جانان دلپرور ربود

[...]

فضولی

عاشقی رونق ز اطوار من حیران گرفت

عشق از فرهاد صورت یافت از من جان گرفت

تا در آرد نقش شیرین را بمهمانی درو

خانه ای در بیستون ، فرهادِ سرگردان گرفت

گر سر دعوی ندارد بهر خون کوهکن

[...]

صائب تبریزی

از وصال ماه مصر آخر زلیخا جان گرفت

دست خود بوسید هر کس دامان پاکان گرفت

گر به دست و پا نپیچد خار صحرای وجود

می توان ملک دو عالم را به یک جولان گرفت

صحبت روشن ضمیران کیمیای دولت است

[...]

فیاض لاهیجی

گلستان از خنده‌اش طرح گل خندان گرفت

نوبهار از جلوه‌اش سامان صد بستان گرفت

شعله‌ای هر جا که در بزم محبَّت شد بلند

سوخت ما را دل اگر پروانه را دامان گرفت

هستی عاشق حجابی بود پیش راه وصل

[...]

واعظ قزوینی

شور عشق استادگی کرد، از سرم سامان گرفت

طوق زلفش بر گلویم پا فشرد و جان گرفت!

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه