گنجور

 
صائب تبریزی

بردار دل ز عالم خاکی، صفا طلب

از تنگنای جسم برون آ، هوا طلب

در جستجوی خانه در بسته است فیض

از فکر یار غنچه شو آنگه صبا طلب

روشن نمی شود دل تاریک از آفتاب

این روشنایی از نفس گرم ما طلب

بیگانه شو ز هر چه به جز گفتگوی اوست

دیگر ز ما بیا سخن آشنا طلب

هر جا نظر ز دوری ره خیرگی کند

از گرد راه گرمروان توتیا طلب

دنیا و آخرت چه بود پیش جود حق؟

همت بلند دار و ازو هر دو را طلب

نتوان به بی نشان ز نشان گرچه راه برد

دست از طلب مدار و همان نقش پا طلب

پیدا نشد کسی که درین راه گم نشد

گم شو ز خود نخست، دگر رهنما طلب

صائب دعای بی اثران با اثر بود

مگذار اثر ز خویش، اثر از دعا طلب

 
 
 
غزل شمارهٔ ۹۱۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
اسیر شهرستانی

دل را بسوز و درد نهان را دوا طلب

چون شعله از گداختگی توتیا طلب

وحشت طراز نرگس مستش بهانه جوست

بیگانه شو از او نگه آشنا طلب

آسودگی نتیجه دهد خاکساریت

[...]

صفای اصفهانی

این راه راز راهروان وفا طلب

این می ز میکشان سبوی ولا طلب

با غیر کم نشین سخن از آشنا طلب

ذوالامر را ز خود بدر آی از خدا طلب

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه