گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صائب تبریزی

من که خواهم محو از عالم نشانِ خویش را

چون نشانِ تیر سازم استخوانِ خویش را

کاش وقتِ آمدن واقف ز رفتن می‌شدم

تا چو نی در خاک می‌بستم میانِ خویش را

تیغ نتواند شدن انگشت پیشِ حرف من

تا چو ماهِ نو سپر کردم کمانِ خویش را

شد قفس زندانِ من از خارخارِ بازگشت

کاش می‌کردم فرامش آشیانِ خویش را

وا نشد از تختهٔ تعلیم بر رویم دری

کاش اول تخته می‌کردم دکانِ خویش را

داشتم افتادنِ چاهِ زنخدان در نظر

من چو می‌دادم به دستِ دل عنانِ خویش را

از جفا دل برگرفتن نیست آسان، ور نه من

مهربان می‌ساختم نامهربانِ خویش را

لازمِ پیری است صائب برگریزانِ حواس

منع نتوان کرد از ریزش خزانِ خویش را

 
 
 
غزل شمارهٔ ۸۶ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

غنچه سان پر گل اگر خواهی دهان خویش را

پره قفل خموشی کن زبان خویش را

کاروانگاه حوادث جای خواب امن نیست

در ره سیل خطر مگشا میان خویش را

چون شرر بشمر به دامان عدم، آسوده شو

[...]

سلیم تهرانی

کی به دل آرم خیال آشیان خویش را

کز قفس بیرون نمی خواهم فغان خویش را

همچو مجنون ناتوانی از کجا، عشق از کجا

یافت در صحرا مگر دیوانه جان خویش را؟!

در گلستان محبت، عاقبت چون فاخته

[...]

سیدای نسفی

مهربانی ها نمودم دوستان خویش را

باز با مدح و ثنا کردم زبان خویش را

چون قلم گویم من اکنون داستان خویش را

خاک پای هر یک از همصحبتان خویش را

قصاب کاشانی

چون قلم روزی که می‌بستم میان خویش را

وقف شرح دوستی کردم زبان خویش را

گر به خود می‌داشتم دست تسلط در جهان

نوبت اول نمی‌دادم امان خویش را

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه