من که خواهم محو از عالم نشانِ خویش را
چون نشانِ تیر سازم استخوانِ خویش را
کاش وقتِ آمدن واقف ز رفتن میشدم
تا چو نی در خاک میبستم میانِ خویش را
تیغ نتواند شدن انگشت پیشِ حرف من
تا چو ماهِ نو سپر کردم کمانِ خویش را
شد قفس زندانِ من از خارخارِ بازگشت
کاش میکردم فرامش آشیانِ خویش را
وا نشد از تختهٔ تعلیم بر رویم دری
کاش اول تخته میکردم دکانِ خویش را
داشتم افتادنِ چاهِ زنخدان در نظر
من چو میدادم به دستِ دل عنانِ خویش را
از جفا دل برگرفتن نیست آسان، ور نه من
مهربان میساختم نامهربانِ خویش را
لازمِ پیری است صائب برگریزانِ حواس
منع نتوان کرد از ریزش خزانِ خویش را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق شاعر است که در تلاش است خود را از عالم خارج کند و به نوعی به نابودی نشان و هویتش فکر میکند. او آرزو دارد که در لحظهی آمدن به دنیا از رفتن آگاه میشد تا بتواند به راحتی خود را در خاک فراموش کند. شاعر به تیشهای که میتواند وجودش را نشانهگذاری کند اشاره میکند و میخواهد در روبرو با درد و رنجهای زندگی، مانند ماه نو خود را پنهان کند. او به زندانی بودن خود از مشکلات زندگی اشاره دارد و آرزو میکند که فراموشی از آشیانهاش را تجربه کند. در ادامه، او به سختیهای یادگیری و رنج وسوسههای زندگی اشاره میکند و احساس میکند که نباید از ولع و آرزوهایش دست بکشد. در نهایت، شاعر به پیری و فرسایش حواس اشاره میکند و درک میکند که نمیتوان جلوی زوال و خزان زندگی را گرفت.
هوش مصنوعی: من میخواهم بهطور کامل از این دنیا ناپدید شوم و اثری از خود باقی نگذارم، مانند تیر که تنها استخوانش باقی میماند و هیچ نشانی از آن نیست.
هوش مصنوعی: ای کاش میدانستم که وقتی به دنیا میآیم، روزی هم باید از آن بروم، تا مانند نی که در خاک فرو میرود، بتوانم بین خودم و دنیای اطرافم جدایی بیندازم.
هوش مصنوعی: تیغ نمیتواند مانع گفتار من شود، چرا که همچون ماه نو، کمان خود را به عنوان سپر محافظت کردهام.
هوش مصنوعی: زندان من به خاطر یادآوری دائمی گذشتهام به شدت آزاردهنده شده است. کاش میتوانستم به راحتی یاد آشیانه خود را فراموش کنم.
هوش مصنوعی: من هیچگاه از آموزش و یادگیری فاصله نگرفتهام؛ کاش قبل از اینکه به این کار مشغول شوم، ابتدا به فکر ایجاد کسب و کار خودم میافتادم.
هوش مصنوعی: در لحظهای که به عمق چاه زنخدان میاندیشیدم، احساس میکردم که چطور دل و احساسات خود را به دست به این تصویر سپردم.
هوش مصنوعی: دل کندن از عزیزان کار سادهای نیست؛ اگر بود، من هم میتوانستم نامهربانیهای خود را فراموش کنم و به مهربانیم ادامه دهم.
هوش مصنوعی: در دوران پیری، انسان نمیتواند جلوی کاهش و زوال تواناییهایش را بگیرد، همانطور که در فصل خزان، برگها به آرامی ریخته و دیگر نمیتوان مانع این پروسه شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غنچه سان پر گل اگر خواهی دهان خویش را
پره قفل خموشی کن زبان خویش را
کاروانگاه حوادث جای خواب امن نیست
در ره سیل خطر مگشا میان خویش را
چون شرر بشمر به دامان عدم، آسوده شو
[...]
کی به دل آرم خیال آشیان خویش را
کز قفس بیرون نمی خواهم فغان خویش را
همچو مجنون ناتوانی از کجا، عشق از کجا
یافت در صحرا مگر دیوانه جان خویش را؟!
در گلستان محبت، عاقبت چون فاخته
[...]
مهربانی ها نمودم دوستان خویش را
باز با مدح و ثنا کردم زبان خویش را
چون قلم گویم من اکنون داستان خویش را
خاک پای هر یک از همصحبتان خویش را
چون قلم روزی که میبستم میان خویش را
وقف شرح دوستی کردم زبان خویش را
گر به خود میداشتم دست تسلط در جهان
نوبت اول نمیدادم امان خویش را
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.