گنجور

 
صائب تبریزی

دارند اگر سررشته‌ای در کف به ظاهر چنگ‌ها

در پنجه مطرب بود سررشته آهنگ‌ها

از من مدان چون باغ اگر هردم به رنگی می‌شوم

بی‌رنگی او می‌زند بر آب زینسان رنگ‌ها

موسی چه غم دارد اگر صد کوه طور از جا رود؟

سودا نمی‌پرد ز سر از حمله این سنگ‌ها

از ساده‌لوحی می‌شوم هر گام محو لاله‌ای

با آن که دور افتاده‌ام از کاروان فرسنگ‌ها

روزی که از می جام را می‌کردم جم روشنگری

در زنگ صائب غوطه زد آیینه فرهنگ‌ها

 
 
 
غزل شمارهٔ ۸۴۲ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

چندان بنالم ناله‌ها چندان برآرم رنگ‌ها

تا برکنم از آینه هر منکری من زنگ‌ها

بر مرکب عشق تو دل می‌راند و این مرکبش

در هر قدم می‌بگذرد زان سوی جان فرسنگ‌ها

بنما تو لعل روشنت بر کوری هر ظلمتی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه