گنجور

 
صائب تبریزی

در داغ غوطه خورد دل غم سرشت ما

با کعبه هم لباس شد آخر کنشت ما

از سنگ کودکان سر ما لاله زار شد

خط شکسته بود مگر سرنوشت ما؟

برق از زمین سوخته نومید می رود

دوزخ چه می کند به دل غم سرشت ما؟

هرگز چنان نشد که شود مصدر اثر

مطلب چه بود ازین تن خاکی سرشت ما؟

یک اهل دل به سایه دیوار ما نخفت

بالین یک غریب نگردید خشت ما

صائب از خاکمال حوادث شدیم خاک

خط غبار بود مگر سرنوشت ما؟

 
 
 
غزل شمارهٔ ۷۵۶ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
امیر شاهی

ای نقش بسته نام خطت با سرشت ما

این حرف شد ز روز ازل سرنوشت ما

کارم بسینه تخم وفای تو کشتن است

خود عقل خنده میزند از کار و کشت ما

ما شرمسار مانده ز تقصیرهای خویش

[...]

شاهدی

شد خاک راه این سر سودا نوشت ما

این شد مگر ز روز ازل سرنوشت ما

از کوی دوست ما سوی جنت چرا رویم

رضوان حسد برد ز نعیم و بهشت ما

تخم اَمَل که دل به هوای تو کشته بود

[...]

میرداماد

سوز غم تو کرد قضا سرنوشت ما

ای در غم تو شعله آتش بهشت ما

این ابر ناوک تو همانابه سینه داشت

کالماس جای سبزه بر آمد ز کشت ما

دوزخ به پشت گرمی ایام هجر تو

[...]

صائب تبریزی

ای جبهه تو آینه سرنوشت ما

روشن چو آفتاب به تو خوب و زشت ما

در پله نشیب به قارون برابرست

میزان ز بس گرانی اعمال زشت ما

ما را به شکوه تنگی عالم نیاورد

[...]

قدسی مشهدی

دارد نشان ز طینت مجنون، سرشت ما

از روی هم نوشته قضا، سرنوشت ما

چون دانه دل به خوشه و خرمن نبسته‌ایم

محتاج آبیاری برق است کشت ما

انصاف بین که سوی تو رضوان چو دید، گفت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه