گنجور

 
صائب تبریزی

بشنو ز من ترانه غیرت فزای را

گر مردی ای سپند، نگه دار جای را!

سختی پذیر باش گر اهل سعادتی

کز استخوان گزیر نباشد همای را

هر چند سر به دامن محمل گذاشته است

دل می تپد همان ز جدایی درای را

چند ای سیه درون خود آرا درین بساط

پنهان کنی به بال و پر خویش پای را؟

روشن ضمیر باش که این بال آتشین

بر چرخ برد شبنم بی دست و پای را

جمعی که از ملایمت آزار دیده اند

بر برگ گل شمرده گذارند پای را

بدطینتان برای شکم خون هم خورند

سگ دشمن است بر سر روزی گدای را

صائب به غور ناله عشاق می رسد

در راه فکر هر که فشرده است پای را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۷۵۰ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
امیرخسرو دهلوی

دیدم بسی زمانه مردآزمای را

سازنده نیست هیچ امیر و گدای را

جز باد و دم ترنم این تنگنای نیست

چون غلغل تهی نفس تنگنای را

چندین مکن دماغ به کافور و مشک، تر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
غالب دهلوی

دل تاب ضبط ناله ندارد خدای را

از ما مجوی گریه بی های های را

آید به چشم روشنی ذره آفتاب

بر هر زمین که طرح کنی نقش پای را

مشتاق عرض جلوه خویش ست حسن دوست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه