گنجور

 
صائب تبریزی

طاعت کند سرشک ندامت گناه را

ریزش سفید می کند ابر سیاه را

نقصی به سرکشان ز تواضع نمی رسد

حسن از شکستگی شود افزون کلاه را

ز افتادگی به مسند عزت رسیده است

یوسف کند چگونه فراموش، چاه را؟

از عشق پاک، دایره حسن شد تمام

آغوش هاله ساخت کمربسته چاه را

تا گشت روشنم که به جایی نمی رسد

کردم گره چو لاله به دل دود آه را

مشکل که خط سبز به انصاف آورد

آن چشم نیم مست فراموش نگاه را

خواهد به صد نیاز ز درگاه بی نیاز

صائب دوام دولت عباس شاه را

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
غزل شمارهٔ ۷۳۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مسعود سعد سلمان

تا تو بتاب کردی زلف سپاه را

در تو بماند چشم به خوبی سیاه را

ای رشک مهر و ماه تو گر نیک بنگری

در مهر و ماه طیره کنی مهر و ماه را

گر هیچ بایدت که شوی مشک بوی تو

[...]

فلکی شروانی

خور گرچه نور بخشد هر ماه ماه را

روبد بدیده پیشش صد راه راه را

شاهان ز تاج و گاه، شرف یافتند و او

گه تاج را شرف دهد و گاه گاه را

گر گاه در پناه وی آید ظفر دهد

[...]

ادیب صابر

مویم سپید و نامه سیه ماند از گناه

جز عذر و توبه چاره ندانم گناه را

خواهم که عفو و رحمت و لطف تو ای خدا

در کار این سپید کند آن سیاه را

سید حسن غزنوی

ای تخت را خجسته تر از تاج گاه را

وی ملک را فریضه تر از نور ماه را

ای نقش بند دولت بند قبای تو

فر همای داد به سربر کلاه را

روزی که بر نشینی تاج سفیده دم

[...]

سعدی

آن روی بین که حسن بپوشید ماه را

وآن دام زلف و دانهٔ خال سیاه را

من سرو را قبا نشنیدم دگر که بست

بر فرق آفتاب ندیدم کلاه را

گر صورتی چنین به قیامت برآورند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه