گنجور

 
صائب تبریزی

محراب نظرهاست کمانی که تو داری

شیرازه دلهاست میانی که تو داری

چون سبزه زمین گیر کند آب روان را

این قامت چون سرو روانی که تو داری

بر روی زمین رنگ عمارت نگذارد

این جلوه سیلاب عنانی که تو داری

از حلقه صاحب نظران هوش رباید

از هر مژه شوخ سنانی که تو داری

یک سینه بی داغ محال است گذارد

این چهره چون لاله ستانی که تو داری

در حرف سرایی دهن غنچه ندارد

در خامشی این تیغ زبانی که تو داری

بس خون که کند در جگر گوشه نشینان

این کنج لب و کنج دهانی که تو داری

از پسته دهانان جهان شور برآرد

از صبح شکرخند دهانی که تو داری

در گلشن حسن تو خلل راه ندارد

در خواب بهارست خزانی که تو داری

صائب چه خیال است که بتوان به نشان یافت

این گوشه بی نام و نشانی که تو داری

 
 
 
جامی

از هیچ نشان داده دهانی که تو داری

بر موی کمر بسته میانی که تو داری

صد جامه جان چاک شود چون بخرامد

با لطف قبا سرو روانی که تو داری

شد از کشش ابروی تو قامت ما خم

[...]

سام میرزا صفوی

از مو نتوان ساخت میانی که تو داری

وز غنچه ی سیراب دهانی که تو داری

شبها نکنی گوش بفریاد اسیران

فریاد از آن خواب گرانی که تو داری

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه