غزل شمارهٔ ۶۸۹۴
روی زمین به زلف معنبر گرفته ای
با این سپه چه ملک محقر گرفته ای
چشم ستمگر تو کجا، مردمی کجا
بادام تلخ را چه به شکر گرفته ای؟
حیف آیدت به قیمت دل خاک اگر دهی
چون گل پی فریب به کف زر گرفته ای
خورشید را به حلقه فتراک بسته ای
امروز چون شکاری لاغر گرفته ای؟
در آب و آتشم مفکن روز بازخواست
چون در ازل ز خاک مرا برگرفته ای
آتش ز نغمه توام ای نی به جان فتاد
این چاشنی ز لعل که دیگر گرفته ای؟
لوح مزار دشمن بیهوده گو شود!
این سایه ای که از سر ما برگرفته ای
صائب تو از کجا، روش مولوی کجا؟
چون پرده حیا ز میان برگرفته ای؟
با دو بار کلیک بر روی هر واژه میتوانید معنای آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
شمارهگذاری ابیات | وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف) | منبع اولیه: ویکیدرج | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
برای معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.
حاشیهها
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. برای نوشتن حاشیه اینجا کلیک کنید.