ای صید پیشه ای که دل از ما گرفته ای
بر خویشتن ببال که عنقا گرفته ای
جز دود تلخ حاصل این مشت خار چیست؟
ای برق خوش عنان که پی ما گرفته ای
جای تو در بهشت برین است بی سخن
گر در ضمیر اهل دلی جا گرفته ای
گر هست وحشتی به دل از مردمان ترا
در کنج خانه دامن صحرا گرفته ای
آیات حق مشاهده از دل نکرده ای
مصحف به کف برای تماشا گرفته ای
داری گمان که عشق شکار تو گشته است
سیمرغ را به دام تمنا گرفته ای
در هر دراز کردن دستی ز روی صدق
پیمانه ای ز عالم بالا گرفته ای
بی انتظار یافته ای خانه در بهشت
اینجا اگر کناره ز دنیا گرفته ای
هرگز برون دویده ای از خویش بی خبر؟
دامان یوسفی چو زلیخا گرفته ای
صائب چنین که در پی رسم اوفتاده ای
فرداست رنگ مردم دنیا گرفته ای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تنها نه جا به خلوت دلها گرفتهای
ملک وجود را همه یک جا گرفتهای
تا شانه را به جعد معنبر کشیدهای
کاشانه را به عنبر سارا گرفتهای
یارب چه لعبتی تو که چندین هزار دل
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.