گنجور

 
صائب تبریزی

سرمپیچ از داغ تا سرحلقه مردان شوی

در سیاهی غوطه زن تا چشمه حیوان شوی

می شود در تنگنای جسم کامل جان پاک

از صدف بیرون میا تا گوهر غلطان شوی

چون زلیخا دست از دامان یوسف برمدار

تا مگر چون بوی پیراهن سبک جولان شوی

با سر آزاده چون سرو از بهاران صلح کن

تا در ایام خزان پیرایه بستان شوی

از تو بیرون نیست هر نقشی که در نه پرده هست

از لباس زنگ چون آیینه گر عریان شوی

تا به چند این سبزه خوابیده زنجیرت شود؟

پشت پا زن بر فلک تا سرو این بستان شوی

یوسف از زندان قدم بر مسند عزت گذاشت

سعی کن تا از فراموشان این زندان شوی

خضر آب زندگی دست از علایق شستن است

چون سکندر چند در ظلمات سرگردان شوی؟

سکه پشت خویش بر زر داد، در زر غوطه زد

در تو رو می آورد از هر چه روگردان شوی

نیست جز افسوس حاصل سیر بی پرگار را

ره به مرکز می بری روزی که سرگردان شوی

چند روزی مهر خاموشی به لب زن غنچه وار

چون زر گل چند خرج چهره خندان شوی؟

آب کن صائب دل خود را به آه آتشین

تا چو شبنم محرم گلهای این بستان شوی

 
 
 
سیف فرغانی

گر خوهی ای محتشم کز جمع درویشان شوی

ترک خود کن تا تو نیز از زمرهٔ ایشان شوی

رو بدست عشق زنجیر ادب بر پای نه

وآنگه این در زن که اندر حلقه مردان شوی

گر وصال دوست خواهی دوست گردی عاقبت

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

تن رهاکن در طریق عاشقی تا جان شوی

جان فدای عشق جانان کن که تا جانان شوی

در خرابات مغان مستانه خود را در فکن

پند رندان بشنو و می نوش می تا آن شوی

گر گدای حضرت سلطان من باشی چو من

[...]

جامی

هر زمان از دور رخ بنمایی و پنهان شوی

برق خرمن سوز عقل و هوش و صبر و جان شوی

بس که کشتی خلق اگر پیوند عمر خود کنی

عمرشان در ملک خوبی شاه جاویدان شوی

دل جدا دیده جدا مهمانسرای آراسته ست

[...]

ابوالحسن فراهانی

ای پسر گر هرزه خند و بی جا باشی چو گل

هرکجا هستی قرین آتش سوزان شوی

رو چو نرگس با حیا و سر به پیش افکنده باش

تا ز گلشن گر برون افتی به نرگس دان شوی

صامت بروجردی

پیشتر از آنکه صید چنگل دوران شوی

همره ضحاک نفس اندر چه زندان شوی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه