هر زمان از دور رخ بنمایی و پنهان شوی
برق خرمن سوز عقل و هوش و صبر و جان شوی
بس که کشتی خلق اگر پیوند عمر خود کنی
عمرشان در ملک خوبی شاه جاویدان شوی
دل جدا دیده جدا مهمانسرای آراسته ست
تا کجا محمل فرود آری که را مهمان شوی
تو نه آنی کز تو یابد کنج تاریکم فروغ
روز اگر خورشید رخشان شب مه تابان شوی
غنچه نازی تو من ابر چمن نبود شگفت
گر ببینی گریه زار من و خندان شوی
گفتیم حیران چرایی گر تو هم در آینه
صورت خود بینی از من بیشتر حیران شوی
رسم دلجویی نکو دانی نمی دانم چرا
چون رسد نوبت به جامی این چنین نادان شوی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عاشقانه و عمیق شاعر میپردازد. شاعر از زیبایی و جاذبه معشوق سخن میگوید و میگوید که هر بار معشوق از دور نمایان میشود و سپس پنهان میشود، عقل و صبر او سوزانده میشود. او به تأثیر معشوق بر زندگی مردم اشاره میکند و دیلجویی معشوق را مورد انتقاد قرار میدهد. شاعر همچنین از غم و اندوه خود در نبود معشوق و حیرت خود از زیبایی او سخن میگوید و بیان میکند که هیچ کس نمیتواند به درستی او را درک کند. در نهایت، او به عدم درک معشوق از احساسات او اشاره میکند و از این موضوع به مقدار نادانی او شکایت میکند.
هوش مصنوعی: هر بار که از دور زیبایی خود را نشان میدهی و سپس ناپدید میشوی، مانند جرقهای، عقل و هوش و صبر و جان من را میسوزانی.
هوش مصنوعی: اگر انسانها را به هم پیوند بدهی و در زندگیاشان تأثیر بگذاری، میتوانی در سرزمین خوبی جاودانه شوی.
هوش مصنوعی: دل و چشم هرکدام دنیایی دارند و جدا از هم هستند. در این دنیا، مهمانخانهای زیبا وجود دارد که جای تعمق و تفکر در آن است. حالا سوال این است که تا کجا میخواهی سفر کنی و برای چه کسی مهمان شوی؟
هوش مصنوعی: تو آن کسی نیستی که من از وجودت در تاریکیهایم روشنی بیابم، حتی اگر در شب مانند ماه روشن و زیبا نمایان شوی.
هوش مصنوعی: تو مانند غنچهای زیبا هستی و من مانند ابر در چمن، شگفتانگیز است اگر ببینی که چگونه در حال گریهام و در عین حال لبخند میزنم.
هوش مصنوعی: وقتی در آینه به چهرهات نگاه کنی، اگر من را ببینی، بیشتر از آنچه که الان حیران هستی، شگفتزده میشوی.
هوش مصنوعی: نمیدانم چرا وقتی نوبت به خوشحال کردن دل کسی میرسد، اینقدر بیخبر و نادانی میشوی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر خوهی ای محتشم کز جمع درویشان شوی
ترک خود کن تا تو نیز از زمرهٔ ایشان شوی
رو بدست عشق زنجیر ادب بر پای نه
وآنگه این در زن که اندر حلقه مردان شوی
گر وصال دوست خواهی دوست گردی عاقبت
[...]
تن رهاکن در طریق عاشقی تا جان شوی
جان فدای عشق جانان کن که تا جانان شوی
در خرابات مغان مستانه خود را در فکن
پند رندان بشنو و می نوش می تا آن شوی
گر گدای حضرت سلطان من باشی چو من
[...]
سرمپیچ از داغ تا سرحلقه مردان شوی
در سیاهی غوطه زن تا چشمه حیوان شوی
می شود در تنگنای جسم کامل جان پاک
از صدف بیرون میا تا گوهر غلطان شوی
چون زلیخا دست از دامان یوسف برمدار
[...]
ای پسر گر هرزه خند و بی جا باشی چو گل
هرکجا هستی قرین آتش سوزان شوی
رو چو نرگس با حیا و سر به پیش افکنده باش
تا ز گلشن گر برون افتی به نرگس دان شوی
پیشتر از آنکه صید چنگل دوران شوی
همره ضحاک نفس اندر چه زندان شوی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.