گنجور

 
صائب تبریزی

خط حجاب آن رخ گلرنگ شد یکبارگی

دستگاه بوسه ما تنگ شد یکبارگی

چین ابرو کرد شمشیر تغافل در نیام

چشم جادو تایب از نیرنگ شد یکبارگی

خط ظالم بس که لعل آبدارش را مکید

در نظرها خشکتر از سنگ شد یکبارگی

روی چون آیینه او از غبار خط سبز

بر دل روشن، گران چون زنگ شد یکبارگی

صفحه رویی که مد زلف بر وی بار بود

تخته مشق خط شبرنگ شد یکبارگی

چون شرر از شوخ چشمی های خط سنگدل

شوخی حسنش نهان در سنگ شد یکبارگی

شد دراز از خط مشکین دست تاراج خزان

شاخ گل عریان ز آب و رنگ شد یکبارگی

خط کشید از دست من سررشته آن زلف را

طالع ناساز بی آهنگ شد یکبارگی

زین ستم کز خط به حسن او رسید، از سر مرا

عقل و هوش و دانش و فرهنگ شد یکبارگی

یک دم از سرگشتگی یک جا نمی گیرد قرار

با فلاخن زلف او همسنگ شد یکبارگی

سبزه بیگانه خط باغ را تسخیر کرد

غنچه خندان او دلتنگ شد یکبارگی

روی چون خوشید او صائب ز آه و دود خط

با سیه روزان خود همرنگ شد یکبارگی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode