چنان که از نمک افزون شود جراحتها
یکی هزار ز پرسش شود مصیبتها
مپوش چشم ز نظاره غبار ملال
که پیش خیز نشاط است گرد کلفتها
مده ز جهل مرکب به نام تن چو عقیق
که هست لازم تحصیل نام، ظلمتها
مدار چشم اقامت ز اعتبار جهان
که همچو سایه بال هماست دولتها
نمیتوان به خس و خار کشت آتش را
یکی هزار شود عشق از نصیحتها
نبود حوصله چشم شور، ظرف مرا
به خوردن دل خود ساختم ز نعمتها
ز اشک، دیده یک آفریده رنگین نیست
فسرده است درین عهد خون غیرتها
نکرده ساده دل خود ز فکر، گوشه مگیر
که انجمن شود از فکر پوچ، خلوتها
نفس ز دل به لبم میرسد به دشواری
ز بس گره شده در سینهام شکایتها
کسی ز خاک لحد شسته رو برون آید
که شوید از عرق شرم، گرد خجلتها
گران شدن سبکی را در آستین دارد
که هست لازم ثقل ثقیل خفتها
جریده شو که ندارد به عهد ما صائب
به غیر خوردن دل دانه دام صحبتها
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.