گنجور

 
صائب تبریزی

از اشک ماست پاکی دامان صبحگاه

از آه سرد ماست رگ جان صبحگاه

دستی بلند ساز که عمر دراز خضر

مدی بود ز دفتر احسان صبحگاه

در بیضه طوطی دل زنگار بسته را

شکرشکن کند شکرستان صبحگاه

هر عقده ای که در دل از انجم سپهر داشت

شد سر به سر گشاده ز دندان صبحگاه

تنگی ز دل، گرفتگی از سینه می برد

پیشانی گشاده ایوان صبحگاه

از شب چو خون مرده جهان آرمیده بود

پرشور عشق شد ز نمکدان صبحگاه

نانش همیشه گرم بود همچو آفتاب

هرکس بود وظیفه خور خوان صبحگاه

از اشتیاق جلوه آن آفتاب رو

قد می کشد چو سرو، خیابان صبحگاه

دایم به روی خلق در فیض باز نیست

غافل مشو ز چاک گریبان صبحگاه

عمر دوباره ای که شود تازه جان ازو

آماده است در لب خندان صبحگاه

بیدار می کند دل در خواب رفته را

فریاد بلبلان خوش الحان صبحگاه

چون گاهواره خشک چه بر جای مانده ای؟

تر کن لبی چو طفل ز پستان صبحگاه

مردان به آه گرم مکرر ربوده اند

گوی سعادت از خم چوگان صبحگاه

چون آفتاب شد شفقی چهره ام ز رشک

کز تیغ کیست زخم نمایان صبحگاه

از جبهه گشاده به مطلب توان رسید

صائب مدار دست ز دامان صبحگاه

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خاقانی

ما را دلی است زله خور خوان صبح‌گاه

جانی است خاک جرعهٔ مستان صبح‌گاه

جان شد نهنگ بحرکش از جام نیم شب

دل گشت مور ریزه خور از خوان صبح‌گاه

غربال بیختیم به عمری که یافتیم

[...]

عراقی

مانا دمید بوی گلستان صبح گاه

کاواز داد مرغ خوش‌الحان صبحگاه

خوش نغمه‌ای است نغمهٔ مرغان صبح دم

خوش نعره‌ای است نعرهٔ مستان صبحگاه

وقتی خوش است و مرغ دل ار نغمه‌ای زند

[...]

صائب تبریزی

روشن ز نور صدق بود جان صبحگاه

بی وجه نیست چهره خندان صبحگاه

ز انجم سپهر زر همه شب جمع می کند

بهر نیاز مقدم سلطان صبحگاه

عمر ابد که یافت ز آب حیات، خضر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه