گنجور

 
صائب تبریزی

به هر کجا که خوری باده تن به خواب مده

بنای خانه ناموس را به آب مده

ز خیره چشمی تردامنان ملاحظه کن

کتان عصمت خود را به ماهتاب مده

بهار عصمت تو ره به خشکسالی بست

به هیچ تشنه جگر نیم قطره آب مده

ببین که مستحق التفات کیست نخست

زکات حسن به هر کس به اضطراب مده

به عاشقان جگرتشنه رحم کن ساقی

ته پیاله خود را به آفتاب مده

خراب کرده دلی را ز خویش کن معمور

چو گنج تن به هم آغوشی خراب مده

هنوز پای دل از ساعد تو می لغزد

به دست اهل هوس دست بی حجاب مده

مرا به گردش چشمی خمار می شکند

عبث پیاله به این عاشق خراب مده

حریف موجه غیرت نمی شوی صائب

ز روی بحر، نظر آب چون حباب مده

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ابن حسام خوسفی

مپیچ در سر زلف و بنفشه تاب مده

حجاب ظلمت شب را به آفتاب مده

دل خراب به چشم تو حال خود می گفت

به غمزه گفت که افسانه را به خواب مده

به روز گریه دلم را شکیب می فرمود

[...]

میلی

به من که مست خرابم شراب ناب مده

ببین خرابی حال من و شراب مده

تمام عمر، دلم رخت زیرکی اندوخت

ز سیل باده تو این خانه را به آب مده

به بزم،‌ خون دل از دیده صراحی می

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه