گنجور

 
صائب تبریزی

به ستم کی رود از جای دل غم دیده؟

این سپندی است که مرگ بسی آتش دیده

زخم ناسور من از حسرت مشک است کباب

شانه زلف سیاهش به سمن پیچیده

گوهر راز مرا بر کف اظهار گذاشت

دیده اشک فشان از نگه دزدیده

چه غم از ناز خریدار گرانجان دارد؟

آن که از گرمی بازار دکان برچیده

از خیال گل رخسار تو هر قطره اشک

گل ابری است که در خون شفق غلطیده

گوهری را که ظفرخان نبود جوهریش

نشمارندش ارباب خرد سنجیده

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode