گنجور

 
صائب تبریزی

شکفتگی نشود سبز در چمن بی تو

به اشک شمع زند غوطه انجمن بی تو

عنان برق و نسیم خزان و سیل بهار

نرفته اند ز دست آنچنان که من بی تو

ز شبنم و چمن بود تازه رو چون گل

شده است برگ خزان دیده ای چمن بی تو

بگیر پرده ز رخسار لاله زار و ببین

که کاسه کاسه خون می خورد چمن بی تو

گل حضور وطن بوده است دیدن دوست

حضور دل به سفر رفت از وطن بی تو

ز ما توقع پیغام و نامه بی خبری است

گره فتاده به سررشته سخن بی تو

به چشم شبنم این بوستان گل افتاده است

ز بس گریسته در عرصه چمن بی تو

به می گریختم از هجر تلخ، ازین غافل

که داغ تازه کند باده کهن بی تو

جدا ز آینه طوطی سخن نمی گوید

چگونه صائب انشا کند سخن بی تو؟

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۶۲ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

زبان چو پسته شود سبز در دهن بی تو

گره چو نقطه شود رشته سخن بی تو

نفس گسسته چو تیری که از کمان بجهد

برون ز خانه دود شمع انجمن بی تو

صدف ز دوری گوهر، چمن ز رفتن گل

[...]

سیدای نسفی

بیا که غنچه شد ای سرو من چمن بی تو

نسیم صبح فرورفت در کفن بی تو

شکسته چنگ و قدح سرنگون و تیره چراغ

رسیده است بلایی در انجمن بی تو

ز رفتنت به خود آسودگی نمی بینم

[...]

قصاب کاشانی

مرا که نیست دمی روح در بدن بی تو

حرام باد دگر زندگی به من بی تو

به جستجوی تو بعد از وفات خواهم گشت

به گرد خویش چو فانوس در کفن بی تو

کجاست جلوه قدت که سرو در چشمم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه