گنجور

 
صائب تبریزی

زبان چو پسته شود سبز در دهن بی تو

گره چو نقطه شود رشته سخن بی تو

نفس گسسته چو تیری که از کمان بجهد

برون ز خانه دود شمع انجمن بی تو

صدف ز دوری گوهر، چمن ز رفتن گل

چنان به خاک برابر نشد که من بی تو

بیا و صلح ده این همدمان دیرین را

که همچو روغن و آبند جان و تن بی تو

تو تا برون شده ای از چمن، ز لاله و گل

هزار کاسه خون می خورد چمن بی تو

دگر چه طرف ز ایام می توان بستن؟

که صبح عید کند جلوه کفن بی تو

شود ز شیشه خالی خمار می افزون

غبار دیده فزاید ز پیرهن بی تو

کجا رسد به تو پیغام ناتوانی من؟

که تا رسیدن لب، خون شود سخن بی تو

تو رفته ای به غریبی و از پریشانی

شده است شام غریبان مرا وطن بی تو

تبسم تو بود باغ دلگشای چمن

چو غنچه سر به گریبان کشد چمن بی تو

به روی گرم تو ای نوبهار حسن قسم

که شد فسرده دل صائب از سخن بی تو

 
 
 
صائب تبریزی

شکفتگی نشود سبز در چمن بی تو

به اشک شمع زند غوطه انجمن بی تو

عنان برق و نسیم خزان و سیل بهار

نرفته اند ز دست آنچنان که من بی تو

ز شبنم و چمن بود تازه رو چون گل

[...]

سیدای نسفی

بیا که غنچه شد ای سرو من چمن بی تو

نسیم صبح فرورفت در کفن بی تو

شکسته چنگ و قدح سرنگون و تیره چراغ

رسیده است بلایی در انجمن بی تو

ز رفتنت به خود آسودگی نمی بینم

[...]

قصاب کاشانی

مرا که نیست دمی روح در بدن بی تو

حرام باد دگر زندگی به من بی تو

به جستجوی تو بعد از وفات خواهم گشت

به گرد خویش چو فانوس در کفن بی تو

کجاست جلوه قدت که سرو در چشمم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه