گنجور

 
صائب تبریزی

بی طلب زنهار بر خوان کسان مهمان مشو

گوهر بی قیمتی، سنگ ته دندان مشو

می توان کشتن، چو نبود آب، آتش را به خاک

خاک خور، مغلوب حرص از بهر آب و نان مشو

خویش را در بندگی انداختن از عقل نیست

تا نفس داری رهین منت احسان مشو

تا نبینی پشت و روی عیب های خویش را

زینهار از صحبت آیین روگردان مشو

مهره گردان نمی ماند به حال خویشتن

چون تنک ظرفان به اقبال فلک خندان مشو

جلوه کردن در لباس عاریت دون همتی است

جامه ای کز تن برون ناید به آن نازان مشو

نیستی آیینه تا باشی ز معنی بی نصیب

دیده را بگشای، در هر صورتی حیران مشو

در مصاف چرخ صائب همت از پیران طلب

تا نباشد اسب چوگانی به این میدان مشو

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

مست می گردی ز خانه، بیش نافرمان مشو

چشم بد نیکو نباشد، جایها مهمان مشو

گر ترا جولان نباشد، گر تو چون من صد کشی

یا مرا اول بکش یا بیش در جولان مشو

طوق شاهان است فتراک تو بر ما سهل گیر

[...]

صائب تبریزی

زینهار از درد و داغ عشق روگردان مشو

بر چراغان تجلی آستین افشان مشو

صامت بروجردی

راحت ار خواهی قرین صحبت نادانمشو

عزت ارجویی رهین منت دو نان مشو

رحمت ار خواهی دخیل کثرت عصیان مشو

زین سه فعل اول حذر کن عاقبت گریان مشو

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه