گنجور

 
صائب تبریزی

دوام نیست چو ایام گل جوانی را

شتاب خنده برق است شادمانی را

مکن به لهو و لعب صرف، نوجوانی را

به خاک شوره مریز آب زندگانی را

به کلفتی که ز دوران رسد گرفته مباش

که گردباد سبک می برد گرانی را

به پایداری غم نیست روزگار نشاط

شتاب خنده برق است شادمانی را

توان ز آینه جبهه سکندر دید

سیاه کاسگی آب زندگانی را

اگر چه قامت خم کرد طاق نسیانم

چنان نشد که فرامش کنم جوانی را

قرار در تن خاکی مجو ز جان صائب

حضور، پا بر رکاب است کاروانی را