دوام نیست چو ایام گل جوانی را
شتاب خنده برق است شادمانی را
مکن به لهو و لعب صرف، نوجوانی را
به خاک شوره مریز آب زندگانی را
به کلفتی که ز دوران رسد گرفته مباش
که گردباد سبک می برد گرانی را
به پایداری غم نیست روزگار نشاط
شتاب خنده برق است شادمانی را
توان ز آینه جبهه سکندر دید
سیاه کاسگی آب زندگانی را
اگر چه قامت خم کرد طاق نسیانم
چنان نشد که فرامش کنم جوانی را
قرار در تن خاکی مجو ز جان صائب
حضور، پا بر رکاب است کاروانی را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به مرور زمان و زوال جوانی اشاره میکند و بر این موضوع تأکید میکند که شادی و خنده میتواند زودگذر باشد. او از نزدیک شدن به لذتهای بیهوده در دوران جوانی هشدار میدهد و بر این نکته تأکید میکند که نباید به تنبلی و غفلت افتاد. شاعر همچنین به این نکته اشاره میکند که باید از زندگی و جوانی به خوبی استفاده کرد و نباید فراموش کرد که زمان به سرعت میگذرد. در نهایت، او به این واقعیت اشاره میکند که زندگی پیوسته در حال تغییر است و باید در هر لحظه حاضر و آگاه بود.
هوش مصنوعی: زیبایی و جوانی مثل گل، مدت زیادی دوام نمیآورد. شادی و خنده هم مانند برق، لحظهای و گذراست.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که جوانیات را صرف شور و بازی نکن، بلکه به جای اینکه آن را به هدر بدهی، از زندگانیات به خوبی استفاده کن و آن را ارزشمند بدان.
هوش مصنوعی: به خاطر مشکلات و سختیهایی که از زندگی میرسد، نباید ناامید شد. گاهی اوقات طوفانها و چالشها چیزهای سنگین و ناراحتکننده را از زندگی ما میبرند.
هوش مصنوعی: غم پایدار نیست، چرا که روزها پر از شادی و نشاط میگذرانند. خوشحالی مانند برقی است که سریع و زودگذر میآید.
هوش مصنوعی: از آینهای که سکندر در آن نگاه کرده، میتوان دید که آیا در چهرهاش نشانههایی از ناتوانی یا زوال وجود دارد، مثل کاسهای که آب زندگی را به یاد میآورد.
هوش مصنوعی: گرچه زمان گذشت و یادها محو شد، اما نتوانستم جوانی و شادابیام را فراموش کنم.
هوش مصنوعی: در زندگی مادی خود به دنبال آرامش و ثبات نباش، چون روح واقعی تو در این دنیا تنها گذران است و باید آماده سفر به مقاصد بالاتر باشی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
نگار من که بلب جان دهد جهانی را
ببوسه یی بخرد از تو نیم جانی را
میان وصل و فراقش ز بهر ما سخنست
دو پادشا بخصومت خورند نانی را
میان دایره روی او ز خال سیاه
[...]
در آتش ارفکنم تخم مهربانی را
دهم بتربیتش آب زندگانی را
بدوستی که گرم دسترس بجان باشد
بمزد، کینه دهم دشمنان جانی را
حنای عیش جهان چون، شفق نمی ماند
[...]
رساند ابر به جایی گهرفشانی را
که برد کوه غم از سینه ها گرانی را
درین دو هفته که در آتش است نعل بهار
مده چو لاله ز کف جام ارغوانی را
مدار دست ز تعمیر دل درین موسم
[...]
بگویم ار ز غم عشق داستانی را
چو خویش واله و شیدا کنم جهانی را
به بوی آنکه شوم طعمه سگان درش
نهفتهام به بدن مشت استخوانی را
نمانده است تمیزی میانه من و غیر
[...]
خمید نرگس پژمردهای ز اَنده و شرم
چو دید جلوهٔ گلهای بوستانی را
فِکند بر گلَ خودروی دیدهٔ امید
نهفته گفت بدو این غم نهانی را
که بر نکرده سر از خاک، در بسیط زمین
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.