گنجور

 
صائب تبریزی

آتشین رویی که شد آیینه دل آب ازو

مرکز پرگار حیرت می شود سیماب ازو

نامسلمانی که تسبیح مرا زنار کرد

چون دل قندیل می لرزد دل محراب ازو

گوهری را کز محیط عشق من خوش کرده ام

خاتم جم می شود هر حلقه گرداب ازو

ماه شبگردی کز او ویرانه من روشن است

چاکها در سینه دارد چون کتان مهتاب ازو

گل چه باشد پیش روی لاله رنگش، کز شفق

خون خود را می خورد خورشید عالمتاب ازو

حسن عالمسوز او هر چند در صد پرده بود

سرمه شد در دیده من پرده های خواب ازو

حرف گفتن در میان عشق و دل انصاف نیست

صاحب منزل ازو، منزل ازو، اسباب ازو

از حجاب عشق صائب روی چون خورشید او

رفت در ابر خط و چشمی ندادم آب ازو