چون ز می افروختی آن عارضِ پر نور را
داغِ بیتابی چراغان کرد کوهِ طور را
از سرِ پر شور ما ای عقل ناقص درگذر
پاسبانی نیست حاجت خانهٔ زنبور را
بر گلِ رخسار او آن خالِ دلکش را ببین
بر کفِ دستِ سلیمان گر ندیدی مور را
بلبلِ بیشرم گرمِ ناله بیجا گشته است
عاشقِ خاموش باید غنچهٔ مستور را
ای خطِ بیرحم، دست از دانهٔ خالش بدار
از نظر پنهان مکن، دلخوش کن صد مور را
پیش ازین خالش چنین بیرحم و سنگیندل نبود
خط مشکین کرد خاکآلود این زنبور را
درد را با دردمندان التفاتِ دیگرست
با سرِ بندست پیوندِ دگر ساطور را
هر متاعی را خریداری است صائب در جهان
بهرِ زخمِ عاشقان دارد قیامت شور را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
عشق کو تا گرم سازد این دلِ رنجور را
در حریمِ سینه افروزد چراغِ طور را
حیرتی دارم که با این نشأه سرشارِ عشق
دار چون بر دوشِ خود دارد سرِ منصور را
چند از هر کوکبی نیشی به چشمِ من خورد؟
[...]
بسکه بر هم زد ز ترکش خانه زنبور را
کرد چون مژگان به چشمم ظلمتستان نور را
کشتزار بی نیازی را غباری حاصل است
خرمن آید در نظر نقش پی ما مور را
می نماید در شب تاریک راه دور را
چشمی از شمع است روشن تر عصای کور را
رستمی، تا چون کمان حلقه بر خود غالبی
می کند گردآوری برگشتن از خود زور را
در پناه عجز ایمن گشتم از جور سپهر
[...]
شوق اگر بیپرده سازد حسرت مستور را
عرض یکخمیازه صحرا میکند مخمور را
درد دل در پردهٔ محویتم خون میخورد
از تحیر خشک بندیکردهام ناسور را
چارهسازان در صلاح کار خود بیچارهاند
[...]
میرساند از ره ظلمت به منزل مور را
آنکه پنهان در دل هر ذره دارد نور را
وادی عشق است و اول ترک هستی گفتهام
کردهام بر خویشتن نزدیک راه دور را
به نگردد از رفوکاری جراحتهای دل
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.