گنجور

 
صائب تبریزی

نیست مقدور علاج غم دنیا کردن

گره از جبهه به ناخن نتوان وا کردن

از ولی نعمت عقبی نتوان رو گرداند

از بصیرت نبود پشت به دنیا کردن

می شود بسته در فیض ز واکردن لب

درد خود عرض نباید به مسیحا کردن

آنقدر از دل صد پاره نمانده است بجا

که به احباب توان رقعه ای انشا کردن

پیش دریای گهرخیز به هر قطره گدا

لب به دریوزه نباید چو صدف وا کردن

عنقریب است که هم پله قارون شده است

خواجه از تکیه به جمعیت دنیا کردن

خامه بیهوده دهد نبض به دستی هر دم

نشود درد سخن به، به مداوا کردن

نیست ممکن به فسون بدگهران نیک شوند

که گره از دم عقرب نتوان وا کردن

زن چه باشد که ازو مرد به فریاد آید؟

شاهد عجز بود شکوه ز دنیا کردن

نور خورشید دهد دیده دل را صائب

گریه چون شمع نهان در دل شبها کردن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کمال‌الدین اسماعیل

ای همه عادت تو لطف و مواسا کردن

کار تو تربیت مردم دانا کردن

هست در شان تو ترتیب معایش دادن

هست در عادت تو قهر محابا کردن

وصمت خاطر خورشید وشت دانی چیست؟

[...]

صائب تبریزی

در دل سخت تو نتوان به سخن جا کردن

نتوان غنچه پیکان به نفس وا کردن

پرده چهره مقصود سیه کاری توست

سعی کن سعی در آیینه مصفا کردن

غوطه در خار دهد دیده کوته بین را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه