گنجور

 
صائب تبریزی

چشم خواب آلود او را در خم ابرو ببین

تیزی شمشیر بنگر، غفلت آهو ببین

در کف دست سلیمان گر ندیدی مور را

چشم بگشا خال را بر صفحه آن رو ببین

پیچ و تاب دلربایی نیست مخصوص کمر

صاف کن آیینه را این شیوه در هر مو ببین

زلفش از هر حلقه دارد چشم بر راه دلی

در به دست آوردن دل اهتمام او ببین

هرگز از خون شکاری بال تیرش تر نشد

شست صاف دلگشای آن کمان ابرو ببین

می گدازد چشم را خورشید بی ابر تنک

جلوه آن سرو سیم اندام را در جو ببین

خلوت آغوش را از نقش انجم پاک کن

بعد ازان چون هاله دلجویی ازان مه رو ببین

شهسواری نیست یار ما کز او گردن کشند

در خم چوگان حکمش چرخ را چون گو ببین

می کند نامرد آب و نان دنیا مرد را

همچو مردان خون دل خور، قوت بازو ببین

می کشد زنگار قد چون سرو بر آیینه ام

تخم غم را در زمین پاک من نیرو ببین

آنچه جم در جام از اسرار نتوانست دید

خویش را بر هم شکن در کاسه زانو ببین

خوبی دنیا ز عقبی پشت کاری بیش نیست

چند صائب محو پشت کار باشی، رو ببین