گنجور

 
صائب تبریزی

چون ز طرف باغ آن سرو روان آید برون

گل ز دنبالش چو سنبل موکشان آید برون

ریزد از خون غزالان حرم رنگ شکار

چون به عزم صید آن ابرو کمان آید برون

می گشاید جوی خون از مغز سنگ خاره را

ناله هر کس چو نی از استخوان آید برون

هر تمنایی که پختم زیر گردون خام شد

زین تنور سرد هیهات است نان آید برون

خامه من پیشتر از نامه می گردد تمام

نی سوار از دشت پر آتش چسان آید برون؟

راز عشق از پرده ناموس بیرون اوفتاد

چون ز تسخیر فروغ مه کتان آید برون؟

آه می آید برون از سینه پر ناوکم

همچو شیری کز میان نیستان آید برون

برنمی گردم به در بستن ازین بستانسرا

بسته ام همت که نخل باغبان آید برون!

سایه میخانه صائب از سر ما کم مباد!

هر که پیر آید به این منزل جوان آید برون

 
 
 
فضولی

در غمم گر جان ز جسم ناتوان آید برون

کی غم آن راحت جانم ز جان آید برون

می مده ساقی مکن کاری که ناگه پیش خلق

سر لعل او بمستی از زبان آید برون

خواستم کآرم خدنگش را برون از استخوان

[...]

صائب تبریزی

نیست ممکن پخته کس زین خاکدان آید برون

از تنور سرد هیهات است نان آید برون

جسم سوزان مرا خاک از دهن بیرون فکند

چون هما از عهده این استخوان آید برون؟

هر کجا بی پرده گردد روی آتشناک او

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه