گنجور

 
صائب تبریزی

هرگز آهی سر نزد از جان غم فرسود من

چشم مجمر روشن است از آتش بی دود من

سوختم در دوزخ افسردگی، یارب که گفت

روی گرم از آتش سوزان نبیند عود من

گرم چون خورشید یک بار از در یاری درآ

سرمه ای شد چشم روزن ها ز آه و دود من

پنجه مرجان شود در بحر خجلت موج زن

دست چون بیرون کند مژگان خون آلود من

ضعف دل دارم مسیح از نبض من بردار دست

هست در سیب زنخدان بتان بهبود من

از سر سودای تیغ او گذشتن مشکل است

سر درین سودا نهادم تا چه باشد سود من

صائب از گلزار صلح کل خرامان می رسم

شیوه رنجش نمی داند دل خشنود من

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سلمان ساوجی

ای وصالت آرزوی جان غم فرسود من

خود چه باشد جز تو و دیدار تو مقصود من

مایه عمرم شد و سود من از عشقت فراق

این بد از بازارسودایت زیان و سود من

تو طبیب و من چنین بیمار و شربت خون دل

[...]

ناصر بخارایی

جز دهانش نیست در هر دو جهان مقصود من

کی به کام من شود مقصود ناموجود من

چون شدی دامن کشان، باری زمینش گشتمی

تا به دامن پاک کردی، روی گردآلود من

هم به نوعی شاد گشتی، گر نفرسودی ز غم

[...]

اسیری لاهیجی

ای وصالت آرزوی جان غم پرورد من

در فراقت شد بگردون آه دودآلود من

لذت دنیا و دین گو، هرکه می خواهد ببر

غیر دیدارت نباشد در جهان مقصود من

جان و دل در باختم تاشد وصالت حاصلم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه