گنجور

 
صائب تبریزی

چو تار چنگ، فلک چون نمی نواخت مرا

به حیرتم که چرا این قدر گداخت مرا

اگر چه سوز محبت ز من اثر نگذاشت

به بوی سوختگی می توان شناخت مرا

چرا به آتش هجران حواله باید کرد؟

چو می توان به نگاهی کباب ساخت مرا

اگر چه نقش حریفان شش و ز من یک بود

رهین طالع خویشم که کم نباخت مرا

کباب داغ جنونم، که این ستاره شوخ

ز آفتاب قیامت خجل نساخت مرا

درین ستمکده آن شمع تیره روزم من

که انتظار نسیم سحر گداخت مرا

شکست هر که مرا، در شکست خود کوشید

ز خویش گرد برآورد هر که تاخت مرا

چو ماه مصر عزیز جهان نمی گشتم

اگر تپانچه اخوان نمی نواخت مرا

کنم چگونه ادا شکر بی وجودی را؟

که از شکنجه هستی خلاص ساخت مرا

مرا چو رشته به مکتوب می توان پیچید

ز بس که دوری آن سنگدل گداخت مرا

نه یار و دوست شناسم نه خویش را صائب

که آشنایی او کرد ناشناخت مرا

 
 
 
غزل شمارهٔ ۶۰۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
بابافغانی

چو برگ لاله سموم غمت گداخت مرا

روم بدشت عدم کاین هوا نساخت مرا

محتشم کاشانی

چو دی ز عشق من آگه شد و شناخت مرا

به اولین نگه از شرم آب ساخت مرا

به یک نگاه مرا گرم شوق ساخت ولی

در انتظار نگاه دگر گداخت مرا

به چنگ بیم رگ جانم آشکار سپرد

[...]

اقبال لاهوری

دو دسته تیغم و گردون برهنه ساخت مرا

فسان کشیده بروی زمانه آخت مرا

من آن جهان خیالم که فطرت ازلی

جهان بلبل و گل را شکست و ساخت مرا

می جوان که به پیمانه تو می ریزم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه