لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
صائب تبریزی

مکن به غنچه گره نوبهار عالم را

تبسمی کن و بگشای کار عالم را

به خنده ای گل بی خار می توانی کرد

اگر التفات کنی، خارزار عالم را

فلک سوار چو عیسی نمی توانی شد

ز خویش تا نفشانی غبار عالم را

کجی ز مار به افسون نمی توان بردن

چگونه راست توان کرد کار عالم را

مبند نقش اقامت که همچو موج سراب

قرار نیست دمی پود و تار عالم را

نتیجه ای به جز از خانمان خرابی نیست

خرابی دل امیدوار عالم را

عجب که روز قیامت ز خاک برخیزد

به دوش هر که نهادند بار عالم را

خوشا کسی که چو صائب ز خاکساری ها

به دیده خاک زند اعتبار عالم را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۶۰۶ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم