گنجور

 
صائب تبریزی

نیست آسان خون نعمت‌های الوان ریختن

برگریزان مکافات است دندان ریختن

سال‌ها گل در گریبان ریختی چون نوبهار

مدتی هم اشک می‌باید به دامان ریختن

چشمهٔ خورشید را شبنم نیندازد ز جوش

چند آب سرد بر خون شهیدان ریختن؟

تلخی منت حلاوت می‌برد از شهد جان

آبرو نتوان برای آب حیوان ریختن

با سبک‌روحان به سر بر، تا توانی همچو گل

در کنار دشمن خود خرده جان ریختن

می‌تواند بلبل ما از غبار بال و پر

در گریبان خزان رنگ گلستان ریختن

بر سر شورست اشکم، نوح تردستی کجاست

تا ز چشمم یاد گیرد رنگ طوفان ریختن

آنقدر موج حلاوت زد دهان او که مور

می‌تواند قندها از شیرهٔ جان ریختن

حسن را صائب گزیر از دودمان زلف نیست

شمعِ عالم‌سوز را بی‌رشته نتوان ریختن

 
 
 
فصیحی هروی

اشک حسرت در عذار ما غریبان ریختن

هیچ کم نبود ز خون صد مسلمان ریختن

جان فدای قاتلی کز حیرت نظاره‌اش

زخم ما را شد فرامش خون به دامان ریختن

نیم بسمل می‌طپم در خاک و خون ز آن رو هست

[...]

صائب تبریزی

نیست آسان خون نعمتهای الوان ریختن

برگریزان مکافات است دندان ریختن!

واعظ قزوینی

برگ ریزانست، رنگ از روی پیران ریختن

گریه حسرت بود بر عمر، دندان ریختن

نیست از ذکر زبانی جان ودل را هیچ فیض

باده بیهوشت نسازد، از گریبان ریختن

روزی هر کس مقدر گشته از کشت کرم

[...]

بیدل دهلوی

سجدهٔ خواریست آب رو پی نان ریختن

این عرق را بی‌جبین بر خاک نتوان ریختن

بهر یک شبنم درین‌ گلشن نفس‌ها سوخت صبح

سهل‌ کاری نیست رنگ چشم‌ گریان ریختن

گرد آثار تعین خجلت آزادگی‌ست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه