گنجور

 
صائب تبریزی

فریاد که از کوتهی بخت ندارم

دستی که ترا تنگ در آغوش فشارم

کو بخت رسایی که در آن صبح بناگوش

دستی به دعا همچو سر زلف برآرم

پروانه بزم تو مرا شمع امید ست

در خلوت خاص تو اگر بار ندارم

این دست نگارین که من از زلف تو دیدم

مشکل که گشاید گره از رشته کارم

در طالع من نیست به گرد تو رسیدن

چون گرد یتیمی است زمین گیر، غبارم

دلکشترم از خال لب و خط بناگوش

در حاشیه بزم تو هر چند که خوارم

بی نیشتر خار، گل از من نتوان چید

چون آبله در پرده غیب است بهارم

از من مطلب جبهه واکرده که پیچید

چون غنچه بهم، تنگی این سبز حصارم

چون بیخبران خام مدانم، که رسیده است

در نقطه آغاز به انجام، شرارم

صد شکر که جز ساده دلی نیست متاعی

چون آینه در دست ازین نقش و نگارم

صائب ز فلک نیست مرا چشم نوازش

چون ماه تمام از دل خویش است مدارم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
منوچهری

از مجلستان هرگز بیرون نگذارم

وز جان و دل ودیده گرامیتر دارم

بر فرق شما آب گل سوری بارم

با جام چو آبی به هم اندر بگسارم

غزالی

گفتم بشمارم سر یک حلقه زلفش

تابو که به تفصیل سر جمله بر آرم

خندید به من بر سر زلفینک مشگین

یک پیچ بپیچید و غلط کرد شمارم

عراقی

بر من نظری کن، که منت عاشق زارم

دلدار و دلارام به غیر از تو ندارم

تا خار غم عشق تو در پای دلم شد

بی‌روی تو گلهای چمن خار شمارم

نی طاقت آن تا ز غمت صبر توان کرد

[...]

امیرخسرو دهلوی

دریاب که من طاقت هجر تو ندارم

بشتاب که افتاد به جان بهر تو کارم

از من تو کران کردی و خون ماند به چشمم

گوهر ز برم رفته و دریا به کنارم

هر روز دم سرد، مگر باد خزانم

[...]

سلمان ساوجی

بی دوست من از باغ ارم یاد نیارم

ور جنت فردوس بود، دوست ندارم

از دست رقیبان نروم، ور برود سر

من خاک در دوست به دشمن نگذارم

پرورده به خون جگرش بودم و چون اشک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه