گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

خیز، ای به دل نشسته که بیدل نشسته ایم

مگسل ز ما که بهر تو از خود گسسته ایم

آه، ار به روی تو نگشاییم ما شبی

چشمی که در فراق تو شبها نشسته ایم

آلوده جفای تو جان می رود درون

هر چند کز خدنگ جفای تو خسته ایم

سامان ز ما طلب مکن، ای پارسا، که من

میخواره و سفال به تارک شکسته ایم

در ده شراب شادی از آن رو که عقل رفت

دانی که از کدام بلا باز رسته ایم؟

خسرو، چه جای صرفه جان است و بیم سر

ما را که پیش سنگ ملامت نشسته ایم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جامی

عمری ست دل به مهر و وفای تو بسته ایم

پیوند با تو کرده و از خود گسسته ایم

زهاد و خلد نسیه و اوباش و عیش نقد

ما خود به دولت غمت از هر دو رسته ایم

ما را چو در حریم وصال تو راه نیست

[...]

صائب تبریزی

دست طمع ز مایده چرخ شسته ایم

از جان سخت خود به شکم سنگ بسته ایم

دامان بادبان توکل گرفته ایم

در زورق حباب به لنگر نشسته ایم

برگ خزان رسیده گلزار عالمیم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
میرزا حبیب خراسانی

گر میخری شکسته تو خود ما شکسته ایم

ور خسته میپذیری ما سخت خسته ایم

لطف تو میگشاید اگر کار بسته را

ما پای خود بدست خود ایدوست بسته ایم

ای خضر رهنما نظری کن بما که ما

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه